زخمه در بلاگ اسپات

پس از فیلترینگ اثاث کشی کردیم .اگر دوست داشتید به این آدرس سر بزنید: http://zakhmeh2010.blogspot.com

رویای عبور باد از لابلای موها

خارجی. هنگام غروب. جاده کلات نادری به مشهد

یک نیسان وانت آبی در جلو و یک پراید به رنگ بژ در پشت سر او در حال حرکت اند…کوههای هزار مسجد با دیواره ای به وسعت خیال در سمت چپ جاده با رنگهایی که از غروب خورشید وام می گیرد، هردم به رنگی در می آید و گنبد های سلسله وارش اسرارآمیزتر می شود…

داخلی. اتومبیل. هنگام غروب.

سرنشینان نیسان وانت آبی عبارتند از دو زن، یک مرد جوان و یک کودک ده الی دوازده ساله. هردو زن در قسمت جلوی وانت و مشرف به جاده نشسته اند و مرد و کودک، کنار آنها به دیواره ی وانت تکیه داده اند. سن زنان را نمی توان تخمین زد آنها چادر به سر و روبنده بر صورت دارند و فقط چشمانشان دیده می شود . بی توجه به اطراف به نظر می رسند…

سرنشینان پراید عبارتند از یک زن و مرد جوان و کودکی هفت الی هشت ساله در صندلی عقب و زن نسبتا جوانی در صندلی جلو…زن صندلی عقب به همراه آهنگ دست می زند. شال زن جلویی را باد از سرش می اندازد و او توجهی به آن نشان نمی دهد. چهره شادی دارد و می خندد…

خارجی. هنگام غروب. جاده کلات نادری به مشهد

یکی از زنان نیسان وانت، زن صندلی جلو پراید را می بیند او را به دیگر همسفرانش نشان می دهد. مرد از پشت سر آشکارا سرک می کشد. زنان زاویه نشستن خود را تغییر داده و به ماشین عقبی خیره شده اند. پسربچه و مرد با چشمانی گشاد و بسیار متعجب و شگفت زده که گویی فیلمی هیجانی نگاه می کنند، زن را زیر نظر دارند. از حالت چهره زنان چادر به سر و روبنده زده چیزی مشخص نیست، اما زاویه نشستن آنها حکایت از کنجکاوی بیش از حد دارد…

پراید بژ و دو اتومبیل پشت سرش که با فرکانس های مشترک آهنگ همانندی را پخش می کنند از نیسان وانت سبقت می گیرند…

خارجی. همان مکان قبلی چند کیلومتر جلوتر

یک نیسان وانت آبی در جلو و پراید قبلی در پشت سر او در حال حرکت اند…

داخلی. اتومبیل. هنگام غروب.

سرنشینان نیسان وانت آبی عبارتند از زن مسن  یک مرد مسن تر از او و یک دختر شانزده الی هفده ساله. مرد و دختر در انتهای وانت نشسته اند و زن در قسمت جلو. او اتومبیل پشت سر را زودتر می بیند. مرد پاهای خود را با پتو پو شانده است… زن روسری بر سر دارد و ژاکتی از روی لباسش پوشیده اینکه پیراهن یا مانتویی که از زیر ژاکت پوشیده، دیده نمی شود. دختر اما انگار قرار است نیم ساعت دیگر به مدرسه برود؛ رسما مانتو و مقنعه مشکی فرم مدارس بر تن دارد و هدبند زده است… ناگهان زن چشمش به زن سرنشین پراید می افتد که شالش بر دور گردنش افتاده… فورا او را با انگشت به مرد پشت سرش نشان می دهد. مرد تکانی می خورد و با دقت نگاه می کند … دختر هم بی حرکت نگاه می کند و ظاهرا کنجکاوی خاصی نشان نمی دهد…. زن از دور اشاره می کند که شالش را بپوشد… مرد پتو را بر سر می کشد و در انتهای وانت دراز می کشد. بعد از چند لحظه اشاره ی زن حالت تهدید به خود می گیرد … دستش را به حالت تهدید یا نفرین تکان می دهد و چیزهایی می گوید که باد با خود می برد… وقتی نتیجه ای نمی گیرد ونمی تواند تغییری ایجاد کند، او هم به زیر پتویی می خزد که چند لحظه قبل مرد خود را در آن نهان کرد… دختر همان طور بی حرکت و با نگاهی مستقیم به اتومبیل پشت سر نگاه می کند…در چهره اش هیچ چیز نمی توان تشخیص داد. نگاه دانش آموزی را دارد که به دقت به درس گوش می دهد اما معلوم نیست یاد گرفته یا نه….

«زن» «حجاب» «جامعه»

حجاب در کشور ما واقعا «مسئله » شده است. مسئله ای ساده اما بی جواب. از ابتدای انقلاب پنجاه و هفت تاکنون مقالات و کتابها و سخنرانی های زیادی با طرح دیدگاههایی به نقد و بررسی یا تایید آن پرداخته اند (البته بیشتر به تایید). این دیدگاهها بیشتر مذهبی، تاریخی و بعضا روانشناسی بوده است، تا جامعه شناسی .

پارادایم مذهبی و بویژه مذهب سنتی به وفور در این زمینه ترکتازی کرده و بدلیل سانسورو نبود آزاد ی بیان و اندیشه، هیچ دریچه ای بر روی نقد نگاه سنتی به حجاب باز نشده و کسانی که نظری ابرازکرده اند مثل اقای طالقانی، در ابتدای انقلاب  و بعدها اقای یوسفی اشکوری در کنفرانس برلین، در تندباد حوادث سیاسی پس از آن محو شده است. شاید یکی از دلایل دیگر هم این بوده که طرفداران حقوق زنان  وآزادی حجاب علاقه مند بوده اند از دیدگاهی لائیک به موضوع بپردازند تا مذهبی. بهر حال این گفتمان می توانست برای نقد دیدگاه سنتی نقطه ثقل خوبی باشد، زیرا ورود به این عرصه می تواند بسیاری از چالشهایی را که این گفتمان با آن روبرو ست برملا کند.

دیدگاه تاریخی از منظر تاریخ به حجاب می نگرد و حجاب را مساله ای ایرانی و نه  صرفا» اسلامی میداند و بدین وسیله می کوشد وجود آن را در حال حاضر توجیه کند. در حالی که مساله ی عمده در حال حاضراجباری بودن  آنست و ریشه های تاریخی یا دینی آن تاثیر چندانی بر پیامدهای آن در جامعه امروزی ندارد. این برای کسانی که از طریق ایدئولوژی ملیت گرایی درصدد کمرنگ کردن جریان اسلام گرایی اند می تواند مفید باشد ، نه برای کسانی که درصدد دست یابی به مطالبات اجتماعی برخاسته از نیازهای جامعه امروزی اند. بررسی حجاب در ادوار تاریخی می تواند موضوع پژوهشهای گوناگون قرار گیرد، اما با پژوهشهای مغرضانه نیزنمی توان مسائل و محدودیتهایی را که زنان برای حضور در اجتماع، برای دستیابی به هویت انسانی و امنیت روانی اجتماعی خود لازم دارند ، برطرف نمود.

اما جامعه شناسان و حقوقدانان به طورکلی مسائل دیگری را در حوزه زنان مورد توجه قرار داده اند که گمان می رفته جنبه فوری تر و حیاتی تری دارند. در واقع جامعه شناسان به آثار و پیامدهای  تبعیض های جنسیتی مانند آثار اجتماعی طلاق، فرار دختران، اعتیاد، کودکان خیابانی، قتل های خانوادگی، خودکشی زنان، روسپیگری و… نگریسته اند و حقوقدانان به اصلاح قوانین تبعیض آمیز جنسیتی مانند حق طلاق ، حق حضانت فرزندان ، لغوسنگسار، دیه و ارث مساوی با مردان و….  در واقع فراگیری وعمق این تبعیض  های جنسیتی در جامعه و پیامدهای فاجعه بار آن در حوزه های مختلف زندگی اجتماعی و خانوادگی،  فرصت نگاه کردن به حجاب را از آنان گرفته است، در نتیجه همواره در محاق مانده است.

اما پرداختن به حجاب از آن نظر اهمیت دارد که بر این باورم این مساله نقطه ثقل بسیاری از مسائل و مشکلات زنان در جامعه است و می خواهم به برخی ابعاد آن از منظر جامعه شناختی نگاهی داشته باشم:

– حجاب به ویژه حجاب اجباری حاکی از نگاه جنسیتی به زن است . در این نگاه زن فاقد قدرت لازم تصمیم گیری برای تشخیص پوشش مناسب خود در نظر گرفته می شود. و در این مورد مردان و بدتر از آن قوه قهریه و نظام سیاسی برایش تصمیم گیری می کنند. این وضعیت به معنای ارائه نقش فرومایگی به زن در حیات اجتماعی و پذیرش او به عنوان موجود جنس دومی است که می توان به راحتی او را از سایر حقوق انسانیش محروم نمود.

علاوه بر این حجاب به زن ارزشی کاذب می بخشد. تشبیه حجاب به صدف و تن زن به مروارید حکایت از آن دارد. درواقع مبنا بر آن گذاشته شده است که اصولا تن زن  از ارزش و اهمیت بالایی برخوردار است و متاسفانه به دلیل تشبیه آن به شی گران قیمتی مانند مروارید، شاید قابل خرید و فروش! این تشبیه آنقدر ذهن را متوجه بدن  زن می کند که   ناخودآگاه  او را  عاری از هویت و شخصیت می کند.

یا«زنان بد حجاب عروسکان شیطانند»!جملاتی این چنین که با پیش فرضی بدیهی بیان می شود و اجازه اثبات و ابطال را به مخاطب نمی دهد، بر پایه تخریب هویت زن و نادیده گرفتن او و بدتر از آن خدشه دارکردن هویت او به مدد دیدگاهی عاری از منطق است.  زن گاهی موجودی ضعیف و حساس و شکننده تعریف می شود و گاهی موجودی شیطان صفت.

– حجاب اجباری یعنی نگاه اجباری به زن ، یعنی ندیده گرفتن او، یعنی ایکاش او نبود و حالا که هست بهتر که در خانه باشد و حالا که نمی شود در خانه باشد، باید پوشیده باشد. پوشش او را محدود می کند. حجاب نقشهای اجتماعی زن را محدود می کند. این که حجاب مصونیت است و نه محدودیت، باید این گونه اصلاح شود که حجاب محدودیت است و نه مصونیت. مصونیت و محدودیتی که در این جمله بیان می شود مشخص نیست به چه موردی اشاره دارد. اما منظور من از محدودیت صرفا» محدودیت در ایفای نقشهای اجتماعی گوناگون است که زنان به شکلهای مختلف در ساختارهای زندگی اجتماعی خود( خانواده و محیطهای شغلی و هنری و ورزشی و آموزشی و…) با آن مواجه اند.

زنان ایرانی در طول مدت حجاب اجباری خود کوشیده اند ثابت کنند که آنقدر توانمندند که  می توانند علیرغم پوشش دست و پا گیر خود در عرصه های اجتماعی ظاهر شوند و در مقابل تفکری که می خواهد آنها به خانه رانده شوند، ایستاده اند. ارزش این کار به جای خود اما نقد آن هم به جای خود لازم است. این حضور و نشان دادن این توانمندیها نباید باعث شود از یاد ببریم که حجاب محدودیت است.

آمارهای خودکشی زنان و قتلها و روسپیگری و فرار از خانه و در به دری و ربوده شدن توسط باندهای مخوفی مانند خفاش شب و… نیز نشان می دهد که حجاب مصونیتی به دنبال نداشته است. مهمترین عاملی که در جامعه امروزی می تواند به زنان مصونیت بخشد،  بحث امنیت اجتماعی حضور آنان در جامعه و خانواده به مدد داشتن شغل مناسب، بیمه، درآمد و برخورداری از حقوق انسانی و برابربا مردان است( ارث و دیه برابر و داشتن حق طلاق و حق حضانت فرزندان، منع ازدواج در دوران کودکی و …) این راهکاری است که برای امنیت روانی اجتماعی حضور زنان چه در خانواده و چه در جامعه در اکثریت جوامع- مسلمان و غیر مسلمان- به کار بسته می شود.

– حجاب اجباری نقشهای اجتماعی زن را مخدوش هم می کند به این معنا که در تعریف نقشهای زنان  و واگذاری نقشهای اجتماعی متنوع به آنان، در دورتسلسل ناشی از همان دیدگاه عاری از منطق گرفتار می شویم. بدین معنا که براساس نوع حجابی که در جامعه حاکم است، نوع نقشهای زنان تعریف و به آنها واگذار می شود. به همین دلیل مشاغل و گاهی رشته های تحصیلی دانشگاهی، رشته های ورزشی، هنری به مردانه و زنانه تقسیم بندی می شوند. و دور تسلسل اینجا آغاز می شود که وقتی زنان با پوشش اجباری خود ناتوان از ایفای برخی مشاغل یا تحصیل در برخی رشته های دانشگاهی می گردند، این ناتوانی یک ویژگی یا ضعف زیستی تلقی می شود، نه ناشی از محدودیتهای اجتماعی. به همین دلیل است که هنگامی هم که زنان وارد عرصه هایی می شوند که در جامعه ما مردانه تلقی شده اند، نه تنها مورد تشویق قرار نمی گیرند که به سختی پذیرفته می شوند، گویی جای مردان را اشغال کرده اند. این روزها که زنان تا حد اندکی وارد بازار کار شده اند و برخی از مشاغل مردانه (طبق تعریف جامعه مرد سالار) را به عهده گرفته اند، باور برخی برآنست که حضور زنان باعث بیکاری مردان می شود! این تفکر به ظاهر منطقی، بر این امر بی منطق استوار است که اصولا زنان را اعضای اصلی جامعه نمی شمرد و فقط نگران منافع مردان در همه عرصه ها از جمله کار و شغل و درآمد و … است. و در نتیجه زنان همواره در برعهده گرفتن نقشها و ایفای آن با نقشهایی مخدوش مواجهند؛ مانند کسی که در راهی تاریک گام نهاده.

– تاکید بر واژه حجاب و ارزش قلمدادکردن آن از طریق خلق انواع و اقسام شعارها و واژه ها ، برای حل معضلاتی که حجاب اجباری زنان در پی داشته است. در این مورد واژه های های بد حجاب و با حجاب و بی حجاب، بدون مرزبندی مشخص فراگیری بیشتری دارند. به پیامدهایی که این وضعیت بدنبال دارد نمی پردازم. این کلمات با بدیهی انگاشتن ارزشمندی حجاب وایجاد انواع و اقسام برای آن، امکان ابطال و رد آن را از مخاطب می گیرد و گرفتار دور تسلسل می نماید. راه رهایی از دور تسلسلی که در این بحثها ایجاد می شود ایجاد شکاف منطقی بین حجاب و اخلاق(عفاف) است که در جامعه ما برای ارزش بییشتر دادن به حجاب و نه عفاف به عمد درهم آمیخته است.

و نکته آخر آنکه حجاب در جامعه ما بین زن و حضور او در جامعه شکافی عمیق ایجاد کرده است . این شکاف رابطه او را با جامعه به صورتی مبهم، رازآلود، پنهان، بطئی و مخدوش درآورده است.

جعفر پناهی آزاد شد…

او به خانه باز گشته است تا باز هم برایمان صلح و دوستی را نوید دهد… با بادکنک سفید پسرک افغانی اش  و دخترکی که در شهر به دنبال ماهی قرمز می گردد…. و زنانی که در تلاش اند از گردونه ای که سالها به دورشان تنیده شده است؛ دایره وار، رها شوند… آزادی اش را پاس بداریم و قدرش باز شناسیم.

از جدایی ها

□ مرد وارد فروشگاه می شود او قصد خرید یکسری لوازم منزل دارد. نگاهی سرسری به مبل ها و قالی ها می اندازد و می گوید می رود که با همسرش برگردد. از همان نگاه کوتاه می شود فهمید که تاحدود زیادی مبل مورد نظرش را انتخاب کرده است…. او با همسرش برمی گردد و یک راست سراغ مبلی می رود که صبح انتخاب کرده است. همسرش مبلهای دیگری را بررسی می کند اما مرد به او می فهماند که باید انتخاب او را بپذیرد…زن قانع می شود. به سراغ انتخاب قالی می روند، آلبوم ها را ورق می زنند و مرد با همه طرحهایی که زن پیشنهاد داده است مخالفت می کند.او قالی را هم خودش انتخاب می کند… همسرش گیج است اما به روی خودش نمی آورد. نوبت به انتخاب پرده می رسد و زن کلا» آن را به مرد واگذار می کند…..دلخوری آزار دهنده ای چهره اش را پوشانده….

□ از خیابان صدای افتادن چیزی و بعد صدای ناله و فریادی دلخراش می آید… موتورسیکلت سواری به بلوکه های سیمانی وسط خیابان برخورد کرده و با همسر و پسرش به وسط بلوار پرتاب شده اند. پسر از درد فریاد می کشد و زن آرام می نالد. تا اورژانس برسد مردم آنها را جمع و جور می کنند واز لابلای بوته های گل و درخت درمی آورند . طبق معمول اورژانس دیرمی رسد. مرد کم کم خودش راجمع وجور میکند و بلند میشود او آسیب جدی ندیده، اما کمر زن آنقدرآسیب دیده که نمی تواند به راحتی برخیزد .در بهت ناباور مردم، او بدون توجه به زن و بچه اش به سراغ موتورش میرود و آسیب دیدگی های موتور را وارسی میکند …

□ آنها دارند از سر زمین برمی گردند. مرد، همسرش، دختر یازده ساله شان، پسر هفت ساله و دختر چهار ساله شان. مرد دو سه قطعه زمین در اطراف شهر برای خودش خریده و گاهی به آنها سر می زند. ماشین جلوی منزلشان توقف می کند .آنها پیاده می شوند و مرد جلوی در پارکینگ منتظر است تا همسرش در را باز کند… زن درون کیف را جستجو می کند اما کلید را نمی یابد… او کلید را در جایی، جا گذاشته است با نگرانی به مرد می گوید: تو کلید همراه نداری؟ جواب مرد منفی است. زن باز هم می گردد اما فایده ای ندارد…مستاصل است… مرد با خونسردی به او نزدیک می شود: من باید بروم… خودت در را باز کن… او سوار اتوموبیلش می شود و با سرعت از آنجا دور می شود. آنها آنجا ایستاده اند…

□…

ما ایرانی ها. آن افغانی ها ..

در روزهای گذشته چند تن از افاغنه در ایران اعدام شدند. دلیل آن هرچه بود حالا بماند.اما دوباره خاطره ی سالهایی در ذهنها زنده شدکه افاغنه در ایران سپری کردند،و اینکه ما به عنوان میزبان با آنها که به ما پناه آورده بودند چه کردیم ؟ ما که خود زخم خورده ی مصایب اجتماعی  و سیاسی بوده و هستیم چرا نمی توانیم با آنها همدلی لازم را داشته باشیم؟ چرا ما هنوز احساس می کنیم باید به همسایگان خود فخر بفروشیم و آنها را تحقیر کنیم؟ آیا به تمدن سه هزار ساله ای می نازیم که بر باد رفته؟ یا به اینکه هنر نزد ایرانیان است و بس؟ یا شاید به نژاد آریایی مان ؟!!!

شعر بازگشت از محمد کاظم کاظمی شاعر افغان را با هم یکبار دیگر بخوانیم…

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌

پیاده آمده بودم‌، پیاده خواهم رفت‌

طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد

و سفره‌ای كه تهی بود، بسته خواهد شد

و در حوالی شبهای عید، همسایه‌!

صدای گریه نخواهی شنید، همسایه‌!

همان غریبه كه قلك نداشت‌، خواهد رفت‌

و كودكی كه عروسك نداشت‌، خواهد رفت‌

***

منم تمام افق را به رنج گردیده‌،

منم كه هر كه مرا دیده‌، در گذر دیده‌

منم كه نانی اگر داشتم‌، از آجر بود

و سفره‌ام ـ كه نبود ـ از گرسنگی پر بود

به هرچه آینه‌، تصویری از شكست من است‌

به سنگ‌سنگ بناها، نشان دست من است‌

اگر به لطف و اگر قهر، می‌شناسندم‌

تمام مردم این شهر، می‌شناسندم‌

من ایستادم‌، اگر پشت آسمان خم شد

نماز خواندم‌، اگر دهر ابن‌ملجم شد

***

طلسم غربتم امشب شكسته خواهد شد

و سفره‌ام كه تهی بود، بسته خواهد شد

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌

پیاده آمده بودم‌، پیاده خواهم رفت‌

***

چگونه باز نگردم‌، كه سنگرم آنجاست‌

چگونه‌؟ آه‌، مزار برادرم آنجاست‌

چگونه باز نگردم كه مسجد و محراب‌

و تیغ‌، منتظر بوسه بر سرم آنجاست‌

اقامه بود و اذان بود آنچه اینجا بود

قیام‌بستن و الله اكبرم آنجاست‌

شكسته‌بالی‌ام اینجا شكست طاقت نیست‌

كرانه‌ای كه در آن خوب می‌پرم‌، آنجاست‌

مگیر خرده كه یك پا و یك عصا دارم‌

مگیر خرده‌، كه آن پای دیگرم آنجاست‌

***

شكسته می‌گذرم امشب از كنار شما

و شرمسارم از الطاف بی‌شمار شما

من از سكوت شب سردتان خبر دارم‌

شهید داده‌ام‌، از دردتان خبر دارم‌

تو هم به‌سان من از یك ستاره سر دیدی‌

پدر ندیدی و خاكستر پدر دیدی‌

تویی كه كوچه غربت سپرده‌ای با من‌

و نعش سوخته بر شانه برده‌ای با من‌

تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم‌

تو سنگ خوردی اگر آب و دانه من خوردم

***

اگرچه مزرع ما دانه‌های جو هم داشت‌

و چند بته مستوجب درو هم داشت‌

اگرچه تلخ شد آرامش همیشه تان

اگرچه كودك من سنگ زد به شیشه تان‌

اگرچه متهم جرم مستند بودم‌

اگرچه لایق سنگینی لحد بودم‌

دم سفر مپسندید ناامید مرا

ولو دروغ‌، عزیزان‌! بغل كنید مرا

تمام آنچه ندارم‌، نهاده خواهم رفت‌

پیاده آمده‌بودم‌، پیاده خواهم رفت‌

به این امام قسم‌، چیز دیگری نبرم‌

به‌جز غبار حرم‌، چیز دیگری نبرم‌

خدا زیاد كند اجر دین و دنیاتان‌

و مستجاب شود باقی دعاهاتان‌

همیشه قلك فرزندهایتان پر باد

و نان دشمنتان ـ هر كه هست ـ آجر باد.

فریبا داوودی مهاجر

«دموکراسی آن نیست که مردان از آزادی سخن بگویند و زندان نروند. دموکراسی آنست که زنان از عشق سخن بگویند و کشته نشوند.»

دیشب آن­ ها که برنامه پارازیت را از صدای آمریکا تماشا می­ کردند به نظر من شاهد صحنه­ ای جسورانه وماندگاردر این برنامه بودند. خانم مهاجر در طی گفت­ وگودرباره زنان و کمپین یک میلیون امضا و … وقتی مجری برنامه از او پرسید که چرا حجاب بر سر می­ گذارد و آیا اصلا به حجاب اعتقادی دارد؟ جواب داد حجاب را از مصادیق خشونت علیه زنان می­ داند و اگر قرار بود در ایران راهپیمایی برعلیه حجاب صورت بگیرد چادر از سر برمی­ داشت و بر سر ماموران نیروی انتظامی می­ کوبید … چرا که برای زنی که بیست و پنج سال چادر بر سر گذاشته برداشتن آن به معنی بی­ حجابی است و در جواب به این سئوال که چرا او در بیرون حجاب ندارد و وقتی به استودیو می­ آید، جلوی دوربین حجاب می­ گذارد؟؛ روسری از سر برداشت و پاسخ داد فقط برای احترام به یک شخص خاص و این­ که دیگر آن شخص خاص هم خود این احترام را شکسته است… او همچنین توضیح داد که به عنوان یک فعال حقوق زنان این را برای خود امری خصوصی نمی­ داند و به آن به دید نفی خشونت علیه زنان می­ نگرد و باید شفاف عمل کند.

زنان زیادی بوده اند که چون به خارج از کشور رفته­ اند روسری از سر برداشته ­اند. اما روسری از سر برداشتن کسی چون خانم مهاجر که زنی محجبه بوده­ است و به قول خودش بیست و پنج سال چادر بر سر گذاشته، آن هم جلوی دوربین کار سترگی است. این را کسانی می­توانند درک کنند که این شرایط را پشت سر گذاشته­ اند.

جنبش زنان به این «نقد خود» و صداقت فعالانش نیازمند است. تابو زدایی از آنچه سالهاست به عنوان تابو زنان را احاطه کرده (که حجاب فقط یک نمونه آنست ) و گاهی زنان روشنفکر هم جسارت کنار زدن آنها را ندارند، یکی از مهم­ترین عرصه­ های نقد خود است.

به بهانه نمایشگاه کتاب تهران

در این رابطه مقاله ایرانی انسان بی پرسش را در اینجا بخوانید.

مرد گاریچی در حسرت …

چرخ گاری در حسرت واماندن اسب

اسب در حسرت خوابیدن گاریچی

درگذشت معلم بزرگ ایران در آستانه روز معلم

در آستانه روز معلم، محمد بهمن بیگی، بنیان گذار مدرسه های عشایر در ایران و برنده جایزه کروبس کایا بامداد امروز (شنبه) فانی را وداع گفت . به گزارش ایسنا، بهمن بیگی که سال های زیادی از عمرش را به ارتقا فرهنگ و سواد در میان عشایر خصوصا عشایر جنوب کشور و استان فارس، اهتمام ورزیده و با ایمان کامل در این راه گام های موفقی را برداشته بود، بر اثر عفونت ریوی بامداد امروز (شنبه) یازدهم اردیبهشت ماه جلالی، به دیار باقی شتافت. هنوز زمان و چگونگی برگزار مراسم تشییع و تدفین و یادبود این معلم اخلاق و بزرگ مرد عشایر فارس اعلام نشده است.( نقل از پارلمان نیوز)
بیوگرافی محمد بهمن بیگی را در اینجا بخوانید.

« Older entries